تانکا (شعر پنج سطری ژاپنی ها)
زمستان داشت جامه دان بر می بست و بهار نفس هایش را شماره می کرد تا برسد . مادرم مثل همه مادر های دنیا طاقت نداشت که این یک دم را هم تاب بیاورد . رفت آنجا که بهار و پائیز از آنجا می آیند . من هم آب و آینه و قرآن مجید به بدرقه اش بردم . اما می دانی چه شد ؟ آنقدر بغض کردم ، که دیگر هایکو هم گویای این همه بهانه های من نیست . دست به دامن تانکا ، شعر عاشقانه پنج سطری ژاپنی ها شدم ،
پنجره
حالا گیریم
پنجره رویا هایت
رو به سمت غروب باز شد ،
با مژه های خیس ماه
چه می کنی ؟
انتظار
هی شب را به صبح
و صبح را به شب دوختم
آیا کسی دیده است
که شکوفه ها ،
قبل از پر پر شدن ، بخوابند؟
صدا
معلوم نیست هنوز
هنوز معلوم نیست که این پرنده
از کجا آمده است
بگذار باد و باران و شب فرونشیند
این صدا هم گم خواهد شد
مادر، تمام حرف دلم اين است: من عشق را به نام تو آغاز کرده ام، در هر کجای عشق که هستی، آغاز کن مرا... قلبی به وسعت طراوت بهار را شريک رنجی بدان که خوب ميدانم به عمق غم انگيزترين روزهای پاييز است...
این جایم بر تلی از خاکستر ! پا بر تیغ می کشم و به فریب هر صدای دور ، دستمال سرخ دلم را تکان می دهم ... به روزم
سلام.. شعر ها خيلی زيبا بود... متاسفم برای مادر اگر اخيرا از دستشون داديد.
خورشید , با همه ء درخشندگی در پایان هر روز, ناپدید می شود و جای خویش را به تاریکی می دهد ولی آفتاب عشق , جاودانه در آسمان دل می درخشد و جان می بخشد و این روزی است که شبی بدنبال ندارد . پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است . گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت : نه در آن سوخته ام . عشق را با تمام وجود فریاد بزن تا به جهانیان ثابت کنی : " تمام مسیرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمی باشد . " به كوه گفتم عشق چيست؟! لرزيد به ابر گفتم عشق چيست؟! باريد به باد گفتم عشق چيست؟! وزيد به پروانه گفتم عشق چيست؟! ناليد به گل گفتم عشق چيست؟! پرپر شد به انسان گفتم عشق چيست؟! اشك از ديدگانش جاري شد و گفت: لرزيدن.باريدن.وزيدن.ناليدن.پرپر شدن عمو جون سلام از اينکه دوباره آپ کردين خوشحالم منم آپم سبز باشيد
سرسبزی بهار،سرخوشی شکوفه ها، سرشاری برکت، سادگی لبخند، سایه ی آسودگی، سلام سلامتی و سکوت غم، هفت سین زندگیتان باد. پیشاپیش نوروز پیروز
به روزم